در جستجوی زمان از دست رفته...
بالاخره آمد آن روز آرمانی و فراموش نشدنی. بالاخره تمام شد. امروز آخرین امتحانم را دادم ولی امید وارم این آخری دیگر نقره داغم نکند...
حال من مانده ام با عنوان دانش آموخته و دیگر... (راستش خودم هم دیگرش را نمی دانم لا اقل الان نمی دانم)
هرچه بود گذشت... خوب یا بد... زشت یا زیبا... امروز همگی برام دوست داشتنی شده بودم. هرکه را می دیدم از او حلالیت می طلبیدم.
وقتی خواستم اسمم را بالای برگه بنویسم آرام با خود گفتم این آخرین بار است!
همیشه از زمان امتحان و امتحان دادن دل خوشی نداشتم اما...
از ابتدای سال فکر امروز را می کردم .خیلی زود گذشت... امروز همان فردایی است که دیروز انتظارش را می کشیدیم. بدون اینکه حتی متوجه بشم انگار خیلی زود بزرگ شدم. شاید هم هنوز در رویا هستم و این تنها خوابی شیرین بود...
.... ناگهان چقدر زود دیر می شود.