سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعترافات فرزند قرن

شهر پنجره ها

      اگه تو شهر پنجره ها، یه پنجره ای تنها بمونه یا از بقیه جدا بشه...    

      شاید بعضی ها دیگه اون رو یه پنجره ندونند و قوانین عوض کنند اونوقته که یه سنگ بر  می دارن و می زنند بهشو می شکننش...

     آخی طفلک! آخه چرا اینجوری شدی؟ از بقیه جدا شدی که بعضی ها تا یه سنگی دم دستشون بدن حتی بی غرض هم که شده بزنن بهت و بشکوننت!

     کاش می شد برگردی. کاش می شد دوباره باهم رو به دریا باز بشیم. کاش می شد دو باره دلامون با هم هوس شمعدونی بکنه، دلم تنگ بشه برای یه بارون بهار!

     انگار سنگ مال شیشت! همه ی پنجره ها رو که نمی شه شکست بالاخره یکی صداش در میاد ولی یه پنجره ی تنها رو ...

مونه یا از بقیه جدا بشه...